این صدایش بود که مرا از کیلومتر ها دور تر به آغوش خود کشید، و این چشمانش بود که در عمق بی انتهای خود غرق می کرد مرا. زیباست دل دادن به تنها دل داده ای که تنها 72 ساعت از دیدنش می گذرد و این 72 ساعت رویایی از 72 سال زندگی در کنار او را برایم بازگو میکند.
بدون قید و شرط، بدون ترس و بیم، بدون شناخت و درک، میگویم فقط او.
بدون قید در دنیا و در قید ابدیت قلب او.
بدون شرط به پایبندی و با شرط مردن برای او.
بدون ترس از آینده و با ترس از دست دادن او.
بدون بیم از هیچ مانعی و با بیم شکست خوردن از او.
بدون شناخت از هیچی و با درک کامل احساس نسبت به او.
بدون در نظر گرفتن وجود افراط و یا وبا داشتن از افراط گرایی در راه او.
فقط او که او شد همه من و من شدم هیچ از او.
زمستان است، سکوت همه جا را فرا گرفته است
سنگینی برف همه درها را بسته نگه داشته
بی گدار از خیابان های پوشیده از برف می گذرم
همچون گمگشته ای در برف های سرد قدم میزنم
بی آنکه بدانم به کجا میروم
خیال او قاتل روح من است
در عذاب خیال او روح من جان می دهد
کاش کسی نشان از او بر من دهد
سفیدی پوست اش که از برف سفیدتر است
لب های سرخ اش همچون لکه ای خون بر روی برف
و چشمان سبز او همچون دریای بی انتها
صورت معصوم اش به پاکی آب های خروشان رودخانه
کاش نشانه ای از او داشتم
کاش خاطره ای از او داشتم
کاش او میدانست که همچون دیوانگان در شهر به دنبال او میگردم
کاش میدانست که شب و روز خواب ندارم از خیال باطل داشتن دست هایش
کاش میدانست که لحظه ای برای من بدون او وجود ندارد
از او مینویسم
از کسی که هیچ از او ندارم جز خیال باطل
از کسی که برای لحظه ای داشتنش از خون خود میگذرم
از کسی که فقط تصویرش در ذهنم باقی است و دیگر هیچ
از کسی که داشتن او شده است دلیل زندگی ام
از کسی که نداشتن او شده دلیل مرگ ام
و همچنان قدم برمیدارم بر روی یخ های دل شکسته از سرمای سوزان زمستان
زمستان است، و همچنان او نا پیداست
معصومم، ای پاک ترین تصویر ذهنم زمستان مرا در خود می سوزاند
زمستان لعنتی نگذار سوزش تو جای خالی دست های او را بر من یاد آور شود
زمستان است، وقت برگشتن به خانه
وقت گذراندن زمان بدون او در گوشه ای از خانه
ای خیال های باطل پر کنید جای او را بریم که زمستان شده ام و میسوزانم هر کس که خیال میکند در توهم هستم.
Add comment