این تابستان هست، به دنبال باد خنک بیتابانه مانند کودکی که به دنبال مادرش است. لباس های نخی که جای لباس های سنگین و پشمی را میگیرد.
در کوچه پس کوچه های شلوغ اتن، سریع تر حرکت میکنید تا سایه پیدا کنید و برای چند لحضه بایستید تا نفسی تازه کنید و نسیمی به شما بخورد و این نوع باد خوردن از بهترین نوع ها است.
درختان و گیاهان هم در این فصل مانند ما انسان ها در حال استراحت هستند. آنها بارشان را انداخته اند و از آفتاب لذت میبرند. بستنی فروش ها ،لبخند هدیه میدهند،خنکی هدیه میدهند، که میخواهد گرما را کمتر کند تا شما را خوشحالتر کند. کودکان که هر روز به پدر مادرشان میگویند که انها را به دریا ببرند تا اب بازی کنند. و یا دیگرانی که با آب بازی میکنند، با شلنگ حیاط یکدیگر را خیس میکنند و روی هم آب می پاشند.
و اما برای مهاجران، از طرفی دیگر، معنی حرکت کردن به سمت مرزها و عبور کردن از آن ها را میدهد. آنها هم در تابستان سفر میکنند اما با این تفاوت که سفر آنها معلوم نیست چه زمانی تمام خواهد شد. مانند لک لک ها و بقیه ی پرندگان مهاجر به دنبال ارامش از شهر وکشورها میگذرند. شاید مهاجران بهتر از هر کس دیگری پرندگان مهاجر را درک کنند که مهاجرت چقدر سخت است؟ این تابستان در آتن / یونان است.
تابستان هر شهر و کشوری متفاوت است. درباره ی تابستان در کشورم. من دوست ندارم بگویم کشورم و یا کشورت و یا کشورش، شاید دلیلش این باشد که در آنجا بزرگ نشده ام. شاید این احساس کمی برایتان نا آشنا باشد، اما برای من و بسیاری از کسانی که در کشورمان نبوده ایم این احساس عجیب گاهی اذیت میکند، گاهی خوشحال مان میکند، و گاهی این حقیقت که هر روز تجربه اش میکنیم ما را سردرگم میکند.
من درباره افغانستان کنجکاو بوده ام. نه فقط بخاطر اینکه محل تولدم بوده، بلکه به دلیل اینکه کشوری بوده است که بیش از 50 سال در آن، هر روز در خیابان ها مردم بدون هیچ دلیلی جان میدهند، اما آنجا کشوری امن خوانده میشود.
تابستان هایش از زمستان های قطب جنوب هم سردتر است، نه از نظر گرمی آب و هوا، بلکه از نظر رفتار مردم و زندگی اجتماعی شان باهم. طی سالهای گذشته این کشور از خشکسالی شدید رنج می برد و در تابستان در برخی مناطق حتی بدتر می شود.
در شهر کابل، دستفروشانی که در زمستان لبو و سوپ و آش میفروشند، جایشان را با بستنی و ابمیوه های سرد و یخمک عوض میکنند. دستفروشانی که عرق هایشان را هر چند ثانیه پاک میکنند و گلویشان خشک است و لباس های بلندی به نام پیراهن و تمبان به تن دارند اما حتی اجازه ندارند لب به بستنی هایشان بزنند و یا ابمیوه ای بنوشند. تاکسی رانان کابل مانند یونان نیستند که حتما باید ماشینشان به رنگ زرد باشد و نوشته تاکسی بالای ماشینشان نوشته شده باشد، انجا هر کسی که ماشین و سه چرخه دارد میتواند راننده تاکسی باشد. گاهی اوقات حتی با موتور هم اینکار را میکنند و آن ها خیابان ها را پر کرده اند و خیلی شلوغ شده است.
در افغانستان در طول تابستان بسیار گرم است که گاهی این گرما به بالای 40 درجه هم میرسد. زنان چادرهایی به رنگ ابی پر رنگ و سبز به سر دارند به نام (برقع)، که به دلیل ترس از اینکه شوهران و مردان دیگر صورتشان را نبینند، نمیتوانند آن را کنار بزنند تا هوایی تازه کنند، برای آن ها سخت است، اما مردان این کشور اینگونه فکر نمیکنند.
شاید هم روزی برسد که تابستانش بارانی باشد و نشود بارش باران را پیش بینی کرد، همانند چیزی که در یونان گاهی اتفاق می افتد. مردم سرشان را ا از پنجره ی خانه هایی که ازشان گل و گیاه اویزان است، بیرون خواهند آورد و به یکدیگر سلام میکنند. زنانی که دوست ندارند تا صورتشان را بپوشانند، آزادانه میخندند و یا زمانیکه گرمشان شد بدون ترس چادرشان را از روی صورتشان کنار میکشند و هوای تازه میخورند.
در ذهن و خیالم تابستان شاید کمی غمگین باشد، اما تغییر خواهد کرد.
Add comment