سفری حماسی و وحشتناک بود , سفری از دنیای شکسته شده ، به امید احتمالی برای آزادی . در طول مسیر پدر و مادر و همچنین رویا و امید به آینده خود را از دست دادم . ولی با این حال باز هم چیزهایی در سفر بود که باعث لبخند من میشد ...
دستە بندی - داستان مهاجران
وقتی بالاخره این اتفاق می افتد !
دیمیترا گفت “مهدی ُ لطفا بیا دفتر من ! میخوام کمی باهات صحبت کنم ” دارم میام تو آشپزخانه بودم . وقتی رسیدم دیدم جروج روی میز نشسته . سکوت مرموزی بود و احساس عجیبی داشتم و یک مقدار عصبی بودم . کمی عجیب به نظر...