روزگار عجیبی را پشت سر گذاشتیم و می گذاریم. روزگاری که پر از ترس، تب، تپش قلب و البته که درس بود. روزگاری که به یادمان آورد زندگی کوتاهتر از آن است که ما تصورش را می کنیم، یادمان آورد شاید هرگز فرصتی نشود که به دیدار پدران و مادران و عزیزانمان برویم و حسرت آخرین دیدارها بر دلمان بماند.
برای نسل آینده خواهم گفت، ما از زمانی آمده ایم که جهانیان دوره ای را در چهار دیواری خانه هایشان محصور شدند و هزاران هزار قصه از در و دیوار خانه ها بیرون تراوید. هزاران هزار آوای خفه شده از بالکنها به گوش رسید. برای فرزندان و نوادگانمان خواهم گفت که چه بر ما و دنیا گذشت در قرن ۲۱و سال۰ ۲۰۲.
خواهم گفت، روزهای متوالی را در خانه ها ماندیم، ترسیدیم، گریان شدیم، افسرده شدیم، از دست دادیم !! ما نسلی بودیم که یک بهار را با روزهای بارانی و آفتابیش، با درختهای پر از شکوفه اش در چهار دیواری ها ماندیم و حسرت آن بهار بر دلمان ماند. ما نسلی بودیم که دلتنگ لبخند غریبه ها در خیابان هم شدیم، ما قرنطینه شدیم، دیدارها محدود شد، بوسه و آغوش از روابطمان حذف شد و هزاران بوسه سرگردان در خیابانها و کوهها و دشتها و دریاها آواره شدند زیرا فاصله ها باید رعایت می شد. شعار آن روزها شستن دستها و در خانه ماندن بود، در حالی که نفهمیدیم که چرا فقط می گویند خانه، شاید چون خانه جای امنی است! پس آنهایی که بی خانمانند چه کنند، آنهایی که چادر نشین و کمپ نشینند چه کنند؟!گفتند دستها را بشویید، اما نگفتند اگر آبی حتی برای خوردن ندارید چه کنید ! آرام آرام شعارها تغییر کرد و تبدیل شد به فاصله گذاری اجتماعی، اما نگفتند در کمپی که فضا ندارد این واژه را چگونه معنا کنیم. ما خیابانهای خلوت و بیمارستانهای شلوغ را دیدیم، ما دیدیم فرشته ها به زمین آمدند و در بیمارستانها مشغول بە کار شدند. نسل ما هرگز فکر نمی کرد روزی کافه ها و کلیساها و مساجد و سینماها و پارکها و…همه با هم تعطیل شوند. نسل ما هرگز نمی دانست به قرنطینه می رویم و درغروب های زیبای بهار، دوست داشتن و عشق را دم میکنیم و در فنجانی گلدارمیریزیم و به بالکن همسایه می فرستیم. باید فاصله می گرفتیم تا کنارهم می ماندیم. ما وقتی از قرنطینه در آمدیم، خودمان را بهتر شناختیم و عاقلتر و مهربانتر از قبل شده بودیم.
اما، دو دل هستم برای آیندگان بگویم زمانی که تنها راه نجات بشریت در خانه ماندن بود ،جنگها متوقف نشد. مردد هستم که بگویم بیمارستانی در کابل مورد حمله قرار گرفت و ده ها زن و کودک کشته شدند، نوزادانی تازه به دنیا آمده در خون غلطیدند، پیش از آنکه کرونا آنها را از پای در آورد. با خودم در جدالم، برای فرزندانمان بگویم مردی رنگین پوست زیر دست و پای پلیس آمریکا که روزهای بدی بر اثر کرونا را پشت سر می گذاشت جان باخت، در حالی که فریاد می زد زانویت را از گلویم بردار، نمی توانم نفس بکشم. نمیدانم برای آیندگان بگویم بعد از قرنطینه، یونان آرام آرام آماده پذیرایی از گردشگران خارجی می شد در حالی که مهاجرین هنوز اجازه خروج از بعضی کمپهای یونان را نداشتند. و هزاران هزار داستان دیگر که بین گفتن و نگفتنشان مردد هستم، اما این را خوب می دانم که به آیندگان خواهم گفت، مراقب روزهای نیامده زندگیتان باشید.
Add comment