دستە بندی - روایات

خاطره به یادماندی از یک یکشنبه خوب

با سلام اسم من علی هست . یک مینی پادکست درباره یک روز یکشنبه است که من دوستم را بعد از زمان طولانی دیدم .  من بعد از اینکه به یونان آمدم با جاهای دیدنی آتن آشنا نبودم و دوست من قبل از من آمده بود و ما همدیگر را ندیده...

سفری به اروپا

سفری حماسی و وحشتناک بود , سفری از دنیای شکسته شده ، به امید احتمالی برای آزادی . در طول مسیر پدر و مادر و همچنین رویا و امید به آینده خود را از دست دادم . ولی با این حال باز هم چیزهایی در سفر بود که باعث لبخند من میشد ...

وقتی بالاخره این اتفاق می افتد !

دیمیترا گفت “مهدی ُ لطفا بیا دفتر من ! میخوام کمی باهات صحبت کنم ” دارم میام تو آشپزخانه بودم . وقتی رسیدم دیدم جروج روی میز نشسته . سکوت مرموزی بود و احساس عجیبی داشتم و یک مقدار عصبی بودم . کمی عجیب به نظر...