مهاجرت، داستانی ترسناک

مهاجرت از این دسته داستان هایی است که فکر میکنم قهرمان هایش باید آدم های بی اندازه شجاعی باشند،آنقدر شجاع که بتوانند دل از همه چیز بکنند،چند کیلو بار ضروری بریزند توی چمدان برای اخرین بار خانه و کوچه و شهرشان را نگاه کنند و دور شوند.شاید برای چندسال شاید برای همیشه،مهاجرت ازآن دسته کارهاییست که انجام دادنش دلم را میلرزاند!مهاجرت بزرگترین تغییر زندگی ما آدمهاست.

وقتی دوستان و آشنایانی را میبینم که بعد از سال ها زندگی،بعد از ازدواج و به دنیا آوردن یک یا چند فرزند ،بعد از سال ها کارکردن در این شرکت و آن سازمان،بعد از چندین سال مدرسه رفتن فرزندانشان تصمیم به مهاجرت میگیرند تعجب میکنم!

تعجبم از تصمیمشان نیست بلکه از عزمشان هست..!از اینکه چطور می‌توانند دست به چنین ریسکی بزنند و یک دفعه وارد دنیایی دیگر شوند و دوباره شروع کنند به یاد گرفتن چیزهایی که قبلاً یکبار آموخته بودند،یاد بگیرند مثل بچه ای نو پا حرف بزنند و الفبا را حفظ کنند و بنویسند و بخوانند،بتوانند با ادم هایی ارتباط برقرار کنند که شبیه آنها نیستند از هر لحاظ زبانی ،فرهنگی،بگردند دنبال شغلی تازه و پولی به دست آورند که تا پیش از این برایشان پول خارجی بود و حالا اعتباری برای زندگی!!

ادم هایی که دیگر سنی ازآنها گذشته،چطور می‌توانند غمشان را به زبانی دیگر توضیح دهند؟!

چطور می‌توانند غروب های یکشنبه را در یک آپارتمان کوچک و محقر حاصل فروش خانه ای پر پنجره در شهر خودشان بگذرانند و فکرشان مثل قاصدکی سبک،فرسنگ ها دورتر نرود و خودش را به جایی به نام «خانه و خاطراتش»نرساند و دلتنگی با انگشت های سرد عرق کرده اش گلویشان را فشار ندهد..

چقدر اراده میخواهد رفتن؟!

چقدر باید قوی بود برای رد شدن از این پل چوبی؟!

چقدر عجیبند آن هایی که دل از همه چیز می‌کنند و برای همیشه میروند…

«همیشه»واژه سنگینی ست،آنقدر سنگین که گاهی مثل بختکی چاق روی ادم میوفتد و نفس کشیدن زیر تن عظیمش غیرممکن میشود.عجیب هست …عجیب هست که ادم ها یک دفعه این حجم از دل کندگی را از کجا می آوردند!!

خیلی ها راحت این کلمه را به زبان می آورند «مهاجر»

 اما هیچ کس نمی‌فهمد کسی که مهاجرت میکند از چه چیزهایی دل می کند از چه راه هایی می‌گذرد و بعضی از این مهاجران «عزیزان»خود را در این راه از دست داده اند.در واقع ما وقتی تصمیم به مهاجرت میگیریم نه تنها همه چیز را رها میکنیم بلکه زندگیمان را در کف دستمان میزاریم و ریسک میکنیم به قیمت جانمان به سوی زندگی بهتر….

ما مهاجران به ترحم نیازی نداریم ما امده ایم که ادامه زندگیمان را بهتر بسازیم لحظاتی که ما مهاجران سپری کردیم خیلی از انسانها از تصورش عاجز هستید! 

 مهاجران قهرمان های شجاع قصه ای هستند که برای جنگیدن با هر چیزی آماده اند.

قهرمان هایی با بدن های آهنین و نیرویی خارق العاده…

*این مقاله در جلد #۱۲ روزنامه “پرند گان مهاجر” به چاپ رسیده است، که به عنوان ضمیمه با روزنامه “Efimerida ton Syntakton” (روزنامه سردبیران) در ۲ مارس ۲۰۱۹ به چاپ رسیده است.

زینب خلیفه

Young Journalists

Add comment