… داستانی هست مثلِ بقیه ی داستانها که هر روزه اتفاق میافتد مربوط به عشق ، جدایی و درد
هنوز وقتی دعوا کردیم باز هم با امید زندگی میکردم قول هایم و عشقم را نگاه داشتم ، پیشِ تو ماندند ، عوض نشدم .
من اویی هستم که روزی بهت گفتم بهت قول میدهام که هیچوقت تنهایت نمیزارم ،قول میدم دوست داشته باشم و مقابل همه چیز و همه کس قرار بگیرم به خاطرِ تو !! و انجام دادم حتی با خودم و با نفسِ خودم درگیر شدم ولی ترکت نکردم ،هم زمان من رو گذاشتی زندگی کنم همراهت و جدا از تو. .
گاهی اوقات امید زخم میزند کاری میکند در دروغ زندگی کنیم تا زمانی که نه امید شویم ،طبیعیه خوش میگذرونی ،شاد باشی و با کسی دیگر زندگی کنی ولی بدان که چقدر برای من سخته ، سخته به جای تو قرار بگیرم و مثلِ تو فکر کنم ، تا زمانی بفهمم چرا هم چین کاری کردی ، هم چنین سخته برای اشتباهاتت دلیلی پیدا کنم ، وقتی تو خود تو من را حساب نمیکنی سخته برای هزارمین بار بدون حق باشم در زندگی تو و تو شکلِ زندگی من رو عوض کنی .
متوجه شدیم که یک شخصِ سختی هستی یا چیزی جدا از همه که به هیچ دختری دیگر شبیه نیست،یک شخصی مغرور که فکر میکنه مشابه اش دیگر وجود ندارد..
میدونم اگه الان روبه رویم بودی میگفتی منو دوست داشتی برای همه اینهایی که هستم ، به این موضوع نیز اعتراف کرده بودی عاشقم کردی ، منو نوشتی و من و نقاشی کردی !!
صحیح بله صحیح اینطور هستی و من عاشقت شدم همانطور که هستی ، حرف هایی داری که هر موقع میزنی احساس میکنم همه چیز را تمام میکنی برای همیشه اما حرفهای هم داری که خیلی دوست دارم گوش و وقتی نمیگی احساسِ تکرار میکنم یک تناقض هستی !! نه تو متناقض هستی ا ا ا آچه اتفاقی افتاده برایم ؟ با خودم صحبت میکنم ؟- بلی چیزی که همیشه اتفاق میفته ، هر موقع که دلتنگتم ، وقتی که همه مشکلاتی که تو درست کردی با اون کله پوکت . چون اون موقع است که صدای تو رو توی همه وجودم میشنوم ،چه دور از من باشی چه نزدیک .از تو متنفرم !!
نمیتونم از تو انتقام بگیرم ، میتونستم همون کار هایی را انجام بدم که تو میکنی ، فقط و فقط به خاطرِ اینکه باهات مقابل کنم و ناراحتت کنم اما نمیخوام
میدونیه چیه ؟ من میخوام ولی نمیتونم سخته برام یه تصمیم بگیرم و بهت حق بدم ،نمیتونم به عنوانِ یک هم خونه خوب قبولت کنم یا شخصی کم ارزش ، شاید نمیخوام که کم ارزش باشی ،حتی اگر خودت باعثِ کم ارزشیت باشی….
شاید به این عادت کردم که حمایتت کنم هنوز هم زمانی که قلبم از تو عصبانی میشه ،بهت حق بدم درکت کنم ولی خودمو نه ،تنها این رو برام توضیح بده یک نگاه به قلبم بنداز و این رو جواب بده، هیچوقت دوستش نداشی ، بگو یه عصاِ بود که بهت کمک میکرد راه بری و الان دورش انداختی و به دورترین جائی که تصور میکنی که میشد رفتی .به جائی که ادامه میدهم دوست داشته باشم ولی نمیتونم بهت برسم ، به سمتی که از تو متنفرم ، زمانی که دلتنگتم به سمتِ جائی که به آغوشت میکشم ،بعد رهایت میکنم به سمتی که به تو فکر میکنم تا به من سیلی بزنی و بیای و من ببوسی ، این فکرِ به سیلی و بوسه دردم میگیره ، این فکر هیچ آدرسی ندارد ، فقط تو را دارد ،مشکل اینجاست که چطور تو این آدرسو نداری . از تو متنفرم و میتونم از تو انتقام بگیرم ولی نمیخواهم…..
گفتم این آخرین باریست که عصبانی شدیم و بد جدا شدیم ، نه اینجوری نشد ، این اخرین باری نبود که عصبانی شدیم با هم دیگر ، ولی بازگشتیم دیگر عصبانی نشدیم بازگشتیم بیشتر از یک بار . یاد گرفتم وقتی دختری میگوید از تو متنفرم معنی دیگری میدهد باید بفهمم یعنی دوست دارم ، ولی برای چی کاری با من کردی که از تو متنفر باشم ، چون عاشقتم به راستی و جانم به منتظر این نمیمونه که ببریش ،حرفهای عاشقانه را باید خوب بهشون فکر کنیم قبل از اینکه قضاوت کنیم ، همانطور که خودِ تو هم باور نداری که بهت خیانت کرده باشم با کی صحبت میکردم هرنقدر که نبودی ، کجا میرفتم ، کی را دیدم و کی را میدیدم هر شب در رویاهایم……
که اینطور ، برای اینکه زندگی کنم باید در زندگی وقعیام زندگی کنم و در رویاهایم ،در حضور تو و حتی در غیاب تو وقتی سیری از باورها ، مردانگی ، گرمی ولی وقتی لوس هستی وبا نوازش بزرگ شدی..
لازم نیس که تو بی گونه باشی و من اون کسی که متوجهات نمیشه ،آیا تو کسی هستی که متوجه نمیشی انسان هستی ؟ ممکنِ اشتباه کنی ، ولی من زمانی تو رو شناختم که اشتباه میکردی و من از تو معذرت . همانطور که احساس میکنی من بهت خیانت میکنم ولی منو دوست داری ، قبول دارم ، بهت این اجازه رو میده فهم و درکِ تو؟
نمیخوام با این ریتم ادامه بدم یه باآار من .یه بار تو ..میخوام حس کنی تنهائی رو تا زمانی که من شرمم بشه تا جوابِ بدیهای تو رو بدم
عشق یک شروع است حیفِ اگر ارزشش رو از دست بده ، حیف ِ اگر در آخر زیرِ فشار قرار بگیرد ، حیفِ اگردر دوشواری بگذرونم اگر در دوشواری بگذرونی
Add comment