پنجرە را باز می کنم و بە تماشای بیرون می نشینم.
پرندە ها را در حال پرواز می بینم.گربە ای روی دیوار راه می رود و گنجشکی درجستجوی یافتن غذاست.
مردی سگش را برای پیادە روی بیرون آوردە تا هر دو از دنیای بیرون لذت ببرند. احتمالا از قرنطینە و در خانە ماندن خستە شدە و سگش احساس غرور می کند و خوشحال است کە صاحبش دیگر بە چشم یک بار اضافی بە او نگاه نمی کند.
حتی تصور یک ماه دیگر در قرنطینە ماندن من را دیوانە می کند. امیدوارم هر چە زودتر تمام شود چون در غیر اینصورت بە جز بیمارستان ها کم کم شاهد پر شدن بیمارستان های روانی نیز خواهیم بود.
#طنز تلخ
این روزها در خانە هستم و بیشتر بە داشتە هایم فکر میکنم. پیش از این احساس بدی نسبت بە مدرسە داشتم. من از زود بیدار شدن و مسواک زدن و جمع و جور کردن وسایلم متنفر بودم. اما حالا دلم برای مدرسە تنگ شدە است، دلم برای آن ٤٥ دقیقە ی راه خانە تا مدرسە و تند تند دویدن، برای رسیدن بە اتوبوس تنگ شدە است .
باورتان می شود ؟ هر روز بە طور ناخودآگاه صبح زود بیدار می شوم، مسواک میزنم و صورتم را می شویم،ناگهان یادم می آید کە مدرسە ها بە خاطر ویروس کرونا تعطیل شدە اند. اما نا امید نیستم، منتظر پایان این کابوس تاریک می مانم. اما قول می دهم تا از این بە بعد قدر داشتە های خود را بدانم.
# آیندە ی روشن
تنها در حیاط نشستە بودم. کبوتر سرخ رنگی کنار میز آمد و گفت: چرا اینقدر ساکت و تنهایی ؟
_ هوم …. خستە شدە ام از زندانی شدن بە خاطر این ویروس جدید.
_ آها ….. من درکت میکنم. اما آیا تو می دانی کە زندانیان بیگناه زیادی در این شهر هستند کە بە حبس ابد محکوم شدە اند.
_ خیر!
اگر سری بە باغ وحش شهرت بزنی، آنجا خواهی دید کە شیر سلطان جنگل نیست، خرس قوی نیست و میمون خوشحال نیست.
او غمگنانە رفت. رفتنش را تماشا می کردم و احساس شرم و گناه داشتم.
فهمیدم کە آزادی حق همە ی موجودات است.
# آزادی
# ویروس کرونا
Add comment