طبق پیمان نامه جهانی حقوق کودکان هر فردی از حقوقی بسیار بر خوردار است ولی از موضوعی که من میخواهم صحبت کنم در این قرار داد چیزی نوشته نشده است
موضوع حریم شخصی هر نوجوان باید به این قرار داد اضافه شود برای مثال داستانی از خودم را مینویسم تا بیشتر متوجه این موضوع شوید .
ما در کمپ الینکوزندگی میکردیم .ما ان جا کلاس نقاشی داشتیم.من و خواهرم و برادرانم به کلاس نقاشی میرفتیم. من نقاشی کردن را زیاد دوست نداشتم. چندوقتی که گذشت قرار شد با ما بچه ها همراه با استادمان نمایشگاهی برگزاربشود .
ما فرصت زیادی نداشتیم . در همان روزها در کابل انفجاری شده بود . من واقعا ناراحت بودم و حوصله نقاشی کردن را نداشتم . اخبار را دنبال میکردم که اطلاعات بیشتری به دست بیاورم .فیلم هاوعکسی های زیادی را دیدم که شهیدان برروی زمین افتاد بودند. خیابان ها پر ازجسدبود و خون. یک عکس ذهنم را درگیر کرده بود ان هم یک پسر جوان بود که بدنش نصف شده بود و از کمر به بالایش بر روی زمین افتاده بود. هر وقت ان عکس را میدیدم گریه ام میگرفت چون خیلی دردناک بود.
فرصتی برای نقاشی کردن نمانده بود, روز اخر بود.
ولی من هنوز به انفجاری فکر میکردم .
دلم میخواست این صحنه را همه ببینند و درکش کنند. همان جوری که من درکش میکردم .دختر وپسر زیادی در تظاهرات برای عدالت کشته شده بودند. داشتم دنبال راه حل میگشتم ولی به ذهنم نمیرسید. اعصابم خورد بود, ناراحت بودم نمیدانستم چیکار کنم تااین که خواهر کوچیکم امد وبه من گفت امروز روزه اخرهست برای نقاشی کردن و همه به غیر از من نقاشی هایشان را اماده کرده بودند.
یک دفعه تصمیم گرفتم که نقاشی کنم و ان پسر نصف تنه را بکشم . برای اولین بار بود خیلی سخت بود چون تا حالا نقاشی نکشیده بودم و رفتم کلاس شروع کردم رنگ هایی که مانده بود را جمع کرده شروع کردم به نقاشی کشیدن. خیلی سریع کشیدم چون وقتی نمانده بود.وقتی تمام شد.من دستم را زخم کردم وخون دستم را بر روی نقاشی ام کشیدم به علامت هم دردی چون احساس میکردم که من هم در کنار شهیدان هستم . نقاشی را با تمام وجودم کشیده بودم و خوش حال بودم که توانستم بکشم
بقیه مردم کمپ مان از نقاشی ام زیاد خوششان نیامده بود. ولی من این جوری فکر نمیکردم .پدرم همیشه می گفت مهم نیست بقیه در مورد شما چه فکر میکنند مهم این هست که خود شما چطور انسانی هستید همیشه پدرم میگفت کاری که خودشما فکر میکنید درست هست انجام بدهید. این حرفش در ذهنم مانده و می ماند . نقاشی ام را به مسئول دادم تا فردا نصب کنند . روز نمایشگاه فرا رسید.فیلم برداروعکاس های زیادی امده بودند .فکر نمیکردم افراد زیادی از نقاشی ام خوششان بیاید. ولی برعکس خیلی ها نقاشی ام را دوست داشتند.
وقتی به نقاشی من میرسیدند زل میزدند ومیگفت این چیست ؟ من هم میگفتم این درانفجاری درکابل کشته شده است .عکس های زیادی ازنقاشی ام و از خود من گرفتند .روز نمایشگاه خوب بود .
چند روز بعد رییس کمپ مان روز نامه ای را که دران عکس ما چاپ شده بو به همه نشان داد. عکس بچه های گروه نقاشی واستادمان و من وخواهرانم هم چاپ شده بودند .عکس بقیه گروهی چاپ شده بود ولی عکس من تنها چاپ شده بود .اون جوریکه رییس کمپ مان میگفت در تلویزیون, هم من و هم گروهمان را نشان داده بودند و در مورد نمایشگاه مان نظرخوبی داشتند .
ولی بعد از چهار ماه .یکی نمیدانم به چه دلیلی یا چه دشمنی عکس من را از روزنامه گرفته بود و با عکس پسر ی که در کمپ مان زندگی میکرد به هم چسپانده بود با فوتوشاپ ودر فیسبوک بخش کرده بود وبه همه افراد کمپ مان وبقیه فرستاده بودند وبعدش برای خودمان هم فرستاده بود.
وقتی دیدم خیلی ناراحت شدم چون باورم نمیشد که همچین ادما وجود دارند و ذهن بسته ای دارند .
خانواده ام خیلی ناراحت شدند فکرش را نمی کردیم که بخواهند این کار را انجام بدهند . واقعا جای خجالت هست ولی متاسفانه این کار را انجام داده بودند .
رفتم به رییس مان گفتم یک هفته بعدش باز دیدم عکس دو خواهرانم را با عکس من باعکس پسربه هم چسباند و فوتوشاپ درست کرده بودند و پخش کرده بودند در فیسبوک.
هیچ کس از من نپرسید که میخواهد عکسم را در فیسبوک بگذارد، هیچ کس از من نپرسید که میخواهد با فوتوشاپ توهین کند .هیچ کس به حقوق من احترام نگذاشت در صورتی که میگویند حقوقم مورد حمایت است.
Add comment