من در ایران متولد شدم وزندگی نسبت خوبی در انجا داشتیم و چندین سال انجا زندگی کردیم . اما، یادم میاید پدرو مادرم انجا را دوست نداشتند ولی از اجبار انجا زندگی میکردند و نمیتوانستیم به افغانستان برویم ،چرا که در افغانستان امنیت نبود .زندگی در ایران هم برای ما فایده ای نداشت ،چرا که همیشه حق ما افغان ها ضایع میشد همچنین مردم ایران هم دوست نداشتند ما انجا زندگی کنیم راهی برای پیشرفت ما نمیگذاشت به همین دلیل خانواده ام تصمیم گرفتند به افغانستان برویم و به افغانستان رفتیم زندگی در افغانستان اوایل برایم سخت بود چرا که من در ایران متولد شده بودم و چندین سالی در ایران زندگی کردم ودر افغانستان روز هایم به سختی میگذشت اما کم کم عادت کردم به مدرسه میرفتم دوستان خوبی داشتم و انها را بسیار دوست داشتم و حتی حالا هم گهگاهی با انها حرف میزنم و حال و احوالشان را جو میشوم .
زندگی ام میگذشت با خاطرات خوب و بد با سختی ها و اسانی ها روز ها پی در پی هم میگذشتند و پر از خاطره های به یاد ماندنی که همیشه یادم میمانند ،اما در کنار همه این ها چیزی که ذهن مارا در گیر کرده بود نبودن امنیت در افغانستان ترس و وحشتی که همیشه با ما بود. مادرم همیشه نگران ما بود و هیچگاه ما را از خود دور نمیکرد و یکی دیگر از مشکلات این بود که برای زنان و دختران هیچ راه پیشرفتی نمیگذاشتند وبه انها هیچ فرصتی داده نمیشود و همیشه مانع های زیادی برای پیشرفت انها وجود داشت و این موضوع بسیار مرا نگران میکرد نگران به خاطر اینکه نمیتوانم پیشرفت کنم و به هدف هایم برسم چون شرایط این اجازه را به من نمیداد و هر روز که میگذشت نگرانی هایم بیشتر میشد ،مثلا فرخنده دختری بود که به خاطر سهل انگاری مردان افغان شهید شد ،بی چاره دختر چه ارزوهایی را با خود به گور برد مثل فرخنده هزاران هزار جوانان ما شهید شدند بخاطر نبودن یک دولت خوب در افغانستان .با این همه من بازم هم افغانستان را دوست داشتم و میخواستم انجا بمانم و زندگی کنم .اما خانواده ام تصمیم گرفتند به اروپا بیاییم ،من از تصمیم انها اصلا راضی نبودم چرا که به افغانستان عادت کرده بود انجا را دوست داشتم ولی به اجبار قبول کردیم واگه امنیت و اسایش میبود از انجا نمیامدیم و ارزو من این است که کشورم در صلح باشد تا بتوانم دوباره برگردم. نگران بودم که چطور این راه را سپری کنم ومیترسیدم .
به ترکیه رفتیم و به مدت سه ماه انجا بودیم بعد به یونان امدیم میخواستیم از اینجا هم برویم اما خوب نشد و این جا ماندنی شدیم تا قبل از این که اینجا بیاییم تصور دیگری از این جا داشتم اما حالا که میبینم جای خوبی است زندگی در اینجا را هم دوست دارم جای قشنگی است وپر از اثار باستانی مردمان مهربان دارد و انها بسیار به مهاجران اهمیت میدهند و در اینجا هم دوستان خوبی پیدا کردم .به مدرسه میروم ودوستان خوبی دارم .من خواسته های زیادی در زندگی ام دارم امیدوارم بتوانم به انها برسم .در ایران به دلیل افغان بودن نمیتوانستم پیشرفت کنم و در کشورم به دلیل دختر بودن چون مردم افغانستان فکر میکنند که وظیفه دختران و زنان در افغانستان فقط کار در خانه و خانه داری است و به انها هیچ فرصتی برای پیشرفت نمی دهند من هم در تلاشم تا بتوانم زحمت هایی که مادرم برایمان کشیده جبران کنم گرچه میدانم من هیچ وقت نمیتوانم حتی ذره ای از زحمت هایش را جبران کنم خانواده ام برایم بسیار عزیز هستند انها همیشه مرا به خاطر رسیدن به خواسته هایم تشویق میکنند و هیچگاه برایم کم نگذاشته اند من تمام عمرم را مدیون انها هستم مخصوصا مادر عزیز تر از جانم .او نه تنها یک مادر بلکه یک دوست هم است برایم در زندگی بوده است.مادرم زنی بسیار قوی و مهربان است من همیشه او را الگو خود قرار میدهم چرا که همیشه با صبر پیش رفته و همیشه مشاور خوبی بوده برایم ،و در همه مشکلات از او کمک میگیرم .مادرم همیشه میگوید باید در زندگی نهایت تلاشت را بکنی تا به هدفت برسی .من هم روز های خوب و بد سخت تلخ و شیرین زیادی را سپری کردم از اتفاقات بد زندگی درس عبرت گرفتم و اتفاقات شیرین برایم خاطره شیرین شدند
.سختی ها و مشکلات بخشی از زندگی ما هستند انها مثل طوفانند ، مشکلات و سختی ها در زندگی به ما کمک میکنند تا صبور باشیم و صبر شخصیتمان را قوی میکند و ماباید همیشه در زندگی امید داشته باشیم تا بتوانیم با مشکلات به خوبی مقابله کنیم.
هدف اصلی من هم از امدن به اروپا زندگی راحت و بهتر نیست هدف من تحصیل و پیشرفت است .زندگی من هم در اینجا میگذرد و هرچه میگذرد بیشتر به اینجا و مردمانش خو میگیرم .امیدوارم به زودی در کشورم امنیت و ارامش بر قرار شود تا بتوانم برگردم و بتوانم برای کشورم خدمت کنم.
Add comment