یک پایان، چیزی جز شروعی جدید نیست. با اشتیاق به استقبال پاییز و سال تحصیلی جدید رفتم. اکنون زمان آن است که با دوستان خود برای خرید کیف مدرسه، لباس فرم و لوازم التحریر بروید. اولین روز مدرسه سرگرم کننده ترین است زیرا تنها کاری که انجام می دهید این است که با دانش آموزان جدید ملاقات کنید، بعد از مدت ها یکدیگر را می بینید و در مورد تعطیلات تابستانی خود صحبت می کنید. بعد از آن شروع به کار و مطالعه می کنیم تا بتوانیم نمرات خوب خود را حفظ کنیم. در گذشته جنگها در کشورهای ما باعث شد که تحصیلات ما آسیب ببیند و با بدتر شدن وضعیت، ما ناامید شدیم، زیرا آیندهای برای ما وجود نداشت.
وقت آن بود که به سمت زندگی بهتر حرکت کنیم. تصمیم درستی برای من گرفته شد. من آنجا زندگی نداشتم و مناسب ترین گزینه ترک سوریه و تکمیل تحصیلاتم در جای دیگری، ترجیحاً در اروپا بود. خانواده ام از من حمایت کردند، بنابراین من اینجا هستم، در یونان.
باید زندگی جدیدی را شروع میکردم، با چالشهای زیادی که مهمترین آنها شامل حضور در جامعه بود، چیزی که به طور طبیعی برایم سخت نیست. من فردی اجتماعی هستم، بنابراین سخت نبود. زندگی من اکنون شروع به بازگشت به مسیر خود کرده است.
مدارس یونان در پاییز بازگشایی شدند، اما این بار من آن شور و شوقی را که در بین دوستانم در مدرسه ام در کشور خودم احساس می کردم، احساس نکردم. با این وجود، من این انرژی مثبت را دارم که با وجود غم و اندوه، مرا به مدرسه رفتن همراه با لبخندی بر لب ترغیب می کند. همچنین در سوریه از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودم، اما اینجا باید برگردم و دوباره شروع کنم. و اگرچه من به اندازه کافی یونانی صحبت نمی کنم، چالش بودن در مدرسه به من کمک خواهد کرد تا آن را یاد بگیرم.
روز اول مدرسه سوالات زیادی در ذهنم بود. چگونه خواهد بود؟ آیا من به دلیل اینکه یک پناهنده با مذهب متفاوت هستم با نژادپرستی از سوی همکلاسی هایم مواجه می شوم؟ آیا می توانم با آنها ارتباط برقرار کنم؟ با وجود دانستن زبان انگلیسی، آیا باز هم مانعی بین من و همکلاسی هایم وجود دارد؟، شاید به این دلیل که همه آنها به این زبان صحبت نمی کنند؟
دانشآموزان بزرگتر وقتی به عنوان یک پسر جدید وارد مدرسه شدم، نگاههای عجیبی به من میکردند، اما طولی نکشید که در کلاس و در زمان استراحت شروع به آشنا شدن و شناختن یکدیگر کردیم.
همه چیز خوب بود. من با هیچ نژادپرستی مواجه نشدم و آنها خیلی با من مهربان بودند. به طور کلی، مردم یونان بسیار دوست داشتنی و روشن فکر هستند. (عبارت “Πού είσαι, ρε μεγάλε” به معنای “برادر(داداش) کجایی؟” یکی از معمول ترین راه ها برای سلام کردن به همکلاسی های خود است.). مشکل اصلی من این است که یونانی صحبت نمی کنم و این باعث می شود که درک معلمانم و انجام کارهایم را برایم سخت کند. برخی از دوستان در ترجمه جملات اصلی به من کمک می کنند اما این کافی نیست. می دانم که باید وقت بگذارم، اما تا آن زمان با چالش های زیادی روبرو خواهم شد.
در این مدرسه جدید کمبود کادر آموزشی وجود دارد و برخی اثاثیه آن بسیار فرسوده است. انتظار چنین مشکلاتی را نداشتم. من فکر می کردم که شما فقط در سوریه به دلیل جنگ با این نوع مشکلات مواجه هستید. علاوه بر این، دانش آموزان می خواهند دروس خاصی مانند علوم، شیمی و غیره را مطالعه کنند اما متاسفانه به دلیل کمبود نیروی آموزشی این امکان را ندارند. این امر خشم و ناامیدی آنها را برانگیخت و آنها را بر آن داشت تا یک روز به طور کامل مدرسه را در اختیار بگیرند،(در یونانی به آن «κατάληψη» یا “اشغال” میگویند) تا به خواسته هایشان توسط مدیریت مدرسه رسیدگی شود. این مشکل اکنون حل شده است زیرا مدیریت وعده داده است که بر استخدام کادر آموزشی بیشتر و بهبود مدرسه فشار بیاورد.
به هر طرف که نگاه می کنم، در هر گوشه و کنار این مدرسه، چشمان شاد، خنده و در آغوش گرفتن ها را می بینم و متوجه می شوم که دقیقاً در یونان، سوریه و احتمالاً در همه کشورهای جهان همین گونه است.
اما این مردم هستند که همه چیز را متفاوت میسازند و من دلم برای دوستانم در سوریه تنگ شده است. من دوست دارم با آنها باشم، اما می دانم که در حال حاضر نمی توانم. یادگیری با هم همیشه آسان تر است… حالا باید همه چیز را خودم یاد بگیرم. و این اولین بار است که درس ها برای من پیچیده به نظر می رسند. اما فکر می کنم این تجربه مرا قوی تر و البته بالغ تر می کند. زندگی مثل مدرسه است؛ درس ها هرگز تمام نمی شوند و من نمی توانم متوقف شوم، بنابراین به یادگیری، یا به عبارت دیگر، به زندگی کردن ادامه می دهم.
Add comment