سفری حماسی و وحشتناک بود , سفری از دنیای شکسته شده ، به امید احتمالی برای آزادی . در طول مسیر پدر و مادر و همچنین رویا و امید به آینده خود را از دست دادم . ولی با این حال باز هم چیزهایی در سفر بود که باعث لبخند من میشد .
فهمیدم که از چیزی که فکر می کردم خیلی قویتر هستم . همچنین متوجه شدم در زمانی که ما تنها نیستیم و از یکدیگر حمایت می کنیم سبب ایجاد امنیت می شود . همچنین یاد گرفتم حتی در تاریک ترین بخش زندگی یک پناهنده نیز چیزی های کوچکی وجود دارد که باعث خنده ؛ بازی ؛ و یا ترانه خواندن آنها شود ، چیزهایی کوچکی که باعث خوشحالی آنها شده و به آنها کمک کند که به زندگی خود ادامه دهند .
پی بردم حتی زمانی که قلبم مثل سنگ یخ زده باشد نیز می تپد ، عشق می ورزد و همچنان زندگی را دوست می دارد .
خواسته های که در قلبم یخ زده بود و منتظر بودم به اندازه کافی شجاع شده تا آنها را طلب کنم ؛ عشق و زندگی هر دو یک هدیه هستند و ما باید قدر آنها را بدانیم و اتلافشان نکنیم . مهم نیست وضعیت چقدر خراب است ، همیشه یک فرصت طلایی در انتظار ماست .
همیشه به یاد داشته باشید ! پناهنده یا پناهجو شدن انتخاب شخصی شما نبوده .
Add comment