یکی از دلایل دوست داشتنی بودن تابستان برگزاری قستیبال ها می باشد !. فضای ایجاد شده توسط موسیقی، غذا، رقص و سنت ها درمکان های مختلف باعث ایجاد یک تجربه منحصر به فرد می شود. در این پادکست از پرندگان مهاجر، ما یک نگاه اجمالی از یک جشنواره تابستانی در بنگلادش و یک جشنواره تابستانی در تسالونیکی می ندازیم .
استلا: سلام، ما از گروه پرندگان مهاجر هستیم، من استلا و دوستم صدیق ، ما در مورد جشنواره هایی که کشورهای ما دارند و فصل هایی که دارند صحبت خواهیم کرد. صدیق امروز چه چیزی را می خواهید با ما به اشتراک بگذارید؟
سیدیک: سلام اسم من صدیق و اهل بنگلادش هستم. من قصد دارم در مورد کشور خود و جشنواره های سنتی آن در طول این فصل برایتان بگویم. ما در بنگلادش فصلهای متفاوتی داریم. ما شش فصل داریم. فصل تابستان، بارانی، پاییز، اوخر پاییز، زمستان و بهار ، من قصد دارم در مورد تابستان صحبت کنم زیرا اکنون فصل تابستان است. بنگلادش یک سرزمین شش فصل است. تابستان فصل اول است و بویشاخی ملا نام جشنواره هست که در آن فصل برگذار می شود. این گرمترین فصل سال است. این فصل برای رشد گل و میوه است. وقتی تابستان در کشور من شروع می شود، مردم نمی توانند به راحتی زنده بمانند. و نه تنها مردم بلکه حیوانات نیز نمی توانند زنده بمانند. این باعث مرگ بسیاری از مردان و حیوانات در تابستان در بنگلادش می شود.
استلا : پس در واقع این فصل خوشحال کننده ای برای شما نیست.
سیدیک: این فصل برای ما فصل خوبی نیست. در واقع، فصل تابستان مهمترین چیز در بنگلادش است. این فصلی برای رشد میوه و گل است. من می خواهم برخی از میوه های تابستانی را به شما به معرفی کنم. آیا شما انبه، جک فروت، توت سیاه، لیچی و خربزه را می شناسید؟ بسیاری از میوه های آبدار دیگر نیز در این فصل به عمل می آیند .
استلا: من لیچی را امتحان نکرده ام، اما خربزه و انبه را دوست دارم.
سیدیک: اما من بیشتر از همه لیچی و انبه را دوست دارم. بیشتر به دلیل اینکه لیچی را نمی توان در فصل های دیگری پیدا کرد. در بنگلادش فقط در فصل تابستان و به مدت سه ماه این میوه را می توان پیدا کرد .
من داستانم را در مورد تابستان که در گذشته به روستایمان می رفتم را با شما به اشتراک می گذارم. در تابستان ما در کشورمان میوه های زیادی داریم و باغ های زیادی از انبه و لیچی. وقتی خیلی کوچک بودم، در آن زمان، مقداری میوه از درختان، انبه و لیچی می چیدم. در آن زمان من یک کودک بودم. من خیلی جوان بودم هشت یا نه سالم بود. من با پسر عموهایم خیلی لذت می بردیم و آنها نیز بسیار خوشحال بودند که ما می توانستیم میوهای تازه بخوریم ومی توانیم میوهای تازه را مزه کنیم. مثل این است که آن احساس بسیار خوبی به من میدهد زیرا هر بار از آن لذت می برم. من تابستان را در کشورم دوست دارم. بعد از اینکه کمی بزرگ شدم،و در داکا بنگلادش زندگی میکردم. در تابستان جشنواره های زیادی در داکا داشتیم. دانشگاه داکا، بزرگترین دانشگاه بنگلادش است. در آن زمان در دانشگاه یک کنسرت بزرگ برای همه به نمایش گذاشته می شود. کنسرت در آنجا برگزار می شود و خوانندگان بسیار مشهور به آنجا می آمدند تا به صورت رایگان آواز بخوانند تا مردم به آنجا رفته و از وقت خود لذت ببرند. تابستان بسیار سرگرم کننده است. من خودم که خیلی لذت میبرم شما چطور؟
استلا: اوه، به نظر می رسد بسیار جالب است، هم جشنواره ها و هم جشن های شما. من همچنین خاطرات خوبی با پسر و دختر عمو خاله دایی و عمه هایم در جشنواره تسالونیکی دارم. آنها هر ساله فستیبال پیامبر الیا را جشن می گیرند. خانواده من در جایی به نام پیلا زندگی می کنند که کلیسای پیامبر الیا در آنجا واقع شده. همچنین، بسیاری از اعضای خانواده من الیا نامیده شده اند، بنابراین آنها واقعا این جشنواره را خیلی دوست دارند، زیرا آنها همزمان روز نام خود را هم جشن می گیرند، و نه تنها قدیس / پیامبر. این جشن در 20 ژوئیه اتفاق می افتد و 3 تا 4 روز طول می کشد. قبلا روزهای بیشتری طول می کشید اما اکنون مردم شغل دارند. مردم غرفه ها و میزهای کوچکی را در خیابان های پیلا می گذارند و چیزهای مختلفی مانند دستبند، گوشواره، اسباب بازی برای کودکان کوچک و لباس و غیره می فروشند. آنها همچنین میز و صندلی را در سراسر میدان روستا گذاشته و در کامیون های کوچک مثل وانت غذاهای مختلفی می فروشند که آنها را ورومیکو می نامند. مثل هات داگ یا سوولاکی و همچنین نوشیدنی ها و آبجوهای مختلف .
سیدیک :اوه، من سوولاکی را دوست دارم. امتحانش کردم
استلا:خیلی خوبه
سیدیک: خیلی خوبه و خوردنش هم راحته.
استلا: و اون بسیار ارزان هست و ما در جشنواره خیلی سوولاکی دوست داریم . بعضی ها هم ذرت پخته و پشمک می فروشند، که در زبان یونانی ما آن را “موی پیرزن” می نامیم. به دلایلی حال بهم زن نیست این فقط پشمک است، اما به دلایلی ما آن را اینگونه می نامیم.
سیدیک: آه اوکی
استلا: علاوه بر این، در میدان ساختمان های مرکزی، سکوهایی را قرار می دهند که خوانندگان محلی مانند رموس میتروپانوس و ترزیس و پاریوس در آنجا آواز می خوانند.
آنها خوانندگان مشهور محلی در تسالونیکی هستند. آنها از آنجا شروع کردند، ولی معروف شدند.
سیدیک: اوه، خیلی جالبه.
استلا: آنها آهنگ های بسیار خوبی به نمایش می گذارند.
سیدیک: اوه، من آن را دیدم. من آن را در یوتیوب دیدم. خیلی جالبه، خوشم میاد جالبه من رقص را دوست دارم، نواختن موسیقی یونانی و آنها با هم می رقصند در حالی که دست در دست هم یک دایره را تشکیل داده اند. من آن را در یوتیوب دیدم.
استلا: بله، آنها آن را خیلی دوست دارند. آنها می توانند این کار را تا صبح برای روزها ادامه دهند. بنابراین، من واقعا این جشن را دوست دارم زیرا مرا به یاد زمان های ساده تر می اندازد که با پدربزرگ و مادربزرگم به آنجا می رفتم، و آنها هر اسباب بازی را که به عنوان یک بچه می خواستم برای من می خریدند. اسباب بازی ها بسیار ارزان بودند و خیلی سریع خراب می شدند اما اشکالی نداشت .
سیدیک: بله، این وقتی بچه بودیم برای همه ما اتفاق افتاده است .
استلا: آنها روز بعد خراب می شدند. آنها همچنین چند بازی برای کودکان هم داشتند، جایی که شما یک سکه می انداختید و می توانستید سوار اسب شوید، یک اسب پلاستیکی که حرکت می کرد. همچنین یک قایق بود که با طناب آویزان شده و عقب جلو می رفت . خیلی خنده دار بود وقتی بچه بودم خیلی خنده دار بود حالا که من آن را به عنوان یک بزرگسال نگاه می کنم، خسته کننده است. اوه، بعد از اینکه با پدربزرگ و مادربزرگم و پدر و مادرم قدم می زدم، پسر و دختر عمو و خاله وعمه و دایی را ملاقات می کردم و با اسباب بازی هایمان بازی می کردیم و ساعت ها این کار را ادامه می دادیم. یادم میاید فقط خوش می گذشت. دقیقا یادم نمیاد چیکار می کردم من فقط به یاد دارم که ما خوشحال بودیم با هم سوولاکی می خوردیم و در اطراف میدان میدویدیم . این بهترین بود. این تنها شبی بود که پدربزرگ و مادربزرگم تا صبح بیدار می ماندند زیرا پدربزرگ و مادربزرگ من 80-90 سال دارند.
سیدیک: اوه 80-90 سال!
استلا: بله، و آنها تا صبح می ماندند و فقط به موسیقی گوش می دادند یا می رقصیدند، مخصوصا مادربزرگم. پیلا خارج از تسالونیکی است، و آنها هنوز هم برخی از سنت های خود را نگه داشته اند و من آن را دوست دارم، زیرا آنها حال و هوای واقعی روستا را حفظ می کنند و با در نظر گرفتن اینکه تسالونیکی یک شهر بزرگ با چندین فرهنگ مختلف است، آنها همچنان ریشه های خود را حفظ کرده اند.
یادم می آید یکبار، عموی من الیاس که برای مدت طولانی به جشنواره ای نرفته بود، مثلا چند سالی ، او فقط آنجا نشسته بود و به آهنگ ها گوش می داد و از آنها قدردانی می کرد، زیرا او برای مدت طولانی آنجا نبود. اشک را در چشمانش دیدم و گفتم: چرا گریه میکنی؟» ما داریم جشن می گیریم!”، و او گفت که تمام این خاطرات من را خیلی احساساتی می کند، زیرا سن این جشنواره از او بیشتر بود و او از دیدن آنها لذت می برد .
Add comment