photo by migratory birds team

حرفهای نگفته یک زن افغان به یک مرد افغان

برای تو مینویسم؛برای تو که همیشه نسبت به تو احساس ترس داشتم.نسبت به تو احساس احترام داشتم.احترامی که تو نسبت به من نداشتی.میخواهم تمام حرفهایم را که نتوانستم رو در رو به تو بزنم ،بر روی کاغذ بی جانی بنویسم.فقط امیدوارم تحمل کاغذ هم سطح تحمل یک زن افغان باشد.

بعضی حرفهایم گلایگی های بچگی هایمان است. از زمانی که سهم غذای تو بیشتر بود چون تو پسر بودی ونیازمند نیروی بیشتر ،چون تو نان آور یک خانه بودی ،اما من دخترکی خانه نشین ،دختری که حتی اجازه رفتن به مدرسه را نداشت،آری حق رفتن به مدرسه را نداشتم‌،چون مردانی بودند در سرزمینم که کنترلی بر رفتار و چشمهایشان نداشتند ومن از تحصیل باز ماندم.حرفهایم رااز زمانی برایت مینویسم که تو به زنان تحصیلکرده ی مملکتم  با غرور نگاه میکردی وحس افتخار به تو دست میداد ولی این افتخار را برای ناموس خود نمیپسندیدی . در برابر زن تحصیلکرده ای خود را در سطح او نشان میدادی ولی خواهر خود را از این حق محروم میکردی .نمیدانی زمانی که آماده حملات تو بودم ذهنم کجاها که سیر نمیکرد ،حملات ومشت ولگدهایی که خود دلیلش را نمیدانستم .منه زن باید انقدر با وقار رفتار کنم که مبادا خطایی از تو سر بزند .من باید آنقدر آرام صحبت کنم ،حتی صحبتهای معمولی که کسی صدایم را نشنود ولی تو حتی ناسزاها و دشنامهایت ایرادی ندارد که با فریاد بیان کنی ،فریادهایی که هر چه تعداد خانه های بیشتری صدایت را بشنوند تو در نظر آنها مردتر و با غیرت تر به حساب می آیی. 

میخواهم از سیلی هایی برایت بگویم که دلیلش تو و امثال تو بودند که بر صورت من فرود آمد . 

سیلی هایی که بعد از گذشت سالها هنوز با بیانش سوزش آنرا احساس میکنم .سیلی که به خاطر بحث بر سر ادامه تحصیلم از تو خورده بودم .من زنم ،زن موجود ظریفیست ،برای سیلی زدن آفریده نشده ،موجودی ست که باید با او با ملایمت رفتار کرد،نه با زور ضرب وسیلی.

من زنم ،باید برای پدرم دختری قابل ستایش، برای مادرم واسطه ی بهشت زیر پایش ،برای برادرم واسطه ی شناخت هر چه بیشتر همسر آینده اش ،برای خواهرم محرم اسرار ،برای همسرم تکمیل کننده ی دینش ،وافتخار میکنم واسطه ی همه ی چیزهای خوب برای اطرافیانم هستم.دختران افغان از دختر بودنشان متنفر بوده اند چون از زمان  ولادتشان این جمله را بارها بارها شنیده اند که ای کاش پسر بودی ،شاید شنیدن این جمله از زبان یک مادر چندان خوشایند نباشد ولی آن مادر میداند که چه اتفاقهای ناخوشایندی در انتظار این دختر است.

حرفها وگفته های یک زن افغان زیاد است ولی به او یاد نداده اند که صحبت کند به او گفته اند که یک زن فقط سکوت میکند یک زن فریاد نمیکشد حتی در مقابل بدترین شکنجه ها،یک زن تحمل میکند یک زن طاقت می آورد در حالی که یک مرد فریاد میکشد یک مرد ضربه وسیلی میزند یک مرد تحمل نمیکند .

زن افغانی هیچ آزادی ندارد .زن در کشور من حق انتخاب ندارد حتی در مورد نوع پوشش خود ،حتی در مورد ازدواج.یک زن افغان حتی اجازه ی این که نامش در کارت عروسی اش قید شود ،را هم ندارد وتاسف بر انگیز تر این است که در اعلامیه ترحیم هم نام زن قید نمیشود وبا پسوند نام همسر وپدر خود خوانده میشود .

حرفهایم را برای مردانی مینویسم که زن را مایه ی ننگ جامعه میدانند و خود را نسل برتر، از نگاهتان گریزانم ، برای اینکه در دید نگاهتان نباشم اجازه خروج از منزل را ندارم . چرا این حق را از من گرفته اید در  حالی که میتوانید کنترل نگاهتان را بدست بگیرید .مرد افغان آیا اینها همه دلیل بر خود خواهی تو نیست ؟با کمی تجدید نظر در اعمال ورفتارتان میتوانید از تنگی حصاری که برای ما زنها ساخته اید بکاهید.

زن بودن کار سختی است ،آنهم زمانی که بخواهی خواسته های فرزندانت را برآورده کنی ولی به دلیل بی سوادی نتوانی و مورد سرزنش فرزندانت قرار بگیری .

در جوانی خواستن توانستن است ،من میتوانستم ولی تو این توانایی را از من گرفتی،فقط به خاطر یک سری تعصباتی که نسل به  نسل به مردان  افغان منتقل میشود .

برایم گفتی که باید بترسم از تو واز امثال تو ،برایم نگفتی راهی هست که بر ترس هایت غلبه کنی .برایم نگفتی به مبارزه با ناحق برخیز .برایم نگفتی در مقابل ظلم  وستم سرت را خم نگیر ،برایم نگفتی عقایدت را بلند ورسا بیان کن ،نگفتی نگفتی ونگفتی……

یک زن افغان تنهاست ولی به دنبال کسی برای پر کردن تنهایی هایش نمی‌گردد چون به هیچ کس نمی‌تواند اعتماد کند .یک زن افغان خسته است ولی به تکیه گاه فکر نمی‌کند ،یک زن افغان اختیار زندگی کردن ندارد مجبور به زندگی کردن است .به عنوان یک زن ودختر افغان خجالت میکشم که مایه ی شهرت سرزمین من ظلم ستم به زنان می‌باشد . من به عنوان یک دختر افغان مشهورم ،مشهورم به واسطه ی فرخنده ،فرخنده ای که به آتش کشیده شد .من مشهورم به واسطه ی رخشانه ای که به جرم عاشق شدن سنگسار شد. من زن مشهوریم به واسطه ی تبسمی که سرش بریده شد و من از این مشهوریت متنفرم متنفر…. و نمیدانم به کجا می‌رسد نسل زنهای  سرزمینم. 

اما تو ای مرد سرزمینم نگاهت را تغییر بده ،امیدوارم به روزی که تو تغییر خواهی کرد ،چون من قدرت خواندن قلبت را دارم و قدرت خواندن ذهن ونگاهت را نیز دارم و تو نمی‌توانی این قدرت‌ها را از من بگیری .

و در آخر شما ای زنان سرزمینم امیدوارم به روزی که با قدرت تفکر خود از زیر شکنجه ها وتبعیض ها با قامتی برافراشته بیرون خواهید آمد.

مهدیه حسینی

Young Journalists

Add comment